گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
شرح حالات سراسر سعادات جناب امام حسن مجتبی علیهالسلام از گاه میلاد تا هنگام وفات







بسم الله الرحمن الرحیم چنین گوید بندهي یزدان و چاکر سلطان محمد تقی لسان الملک مستوفی دیوان اعلی که قبل از شروع در
کتاب حسنین علیهماالسلام که جلد پنجم است از کتاب دوم ناسخ التواریخ صواب نمود که مکشوف بداریم که شرح احوال ائمه
دین علیهمالسلام را نتوان بر نقل نگارش مورخین مقصور داشت بلکه واجب می کند که اسناد حکایات بیشتر به احادیث صحیحه
پیوسته شود لیکن اگر بخواهیم بنمائیم که این حدیث صحیح است یا حسن و اگر نه موثق است یا مرسل و سلسلهي روات را یک
یک بشماریم سخن به دراز کشد و از سیاقت ناسخ التواریخ بیرون افتد لاجرم روات را از پس پشت انداختم و به تکرار احادیث
نپرداختم بلکه آن را که به صواب نزدیکتر انگاشتم بنگاشتم. از حضرت حسنین علیهماالسلام چون سائلی ذلیل خواهنده و پناهندهام
که از اضاءت فیوضات و فروغ افادات این بنده بیبضاعت را بیبهره نگذارند تا این مجلد پنجم را از کتاب دوم چنان که رضاي
خالق آسمان و زمین و موافق شریعت سید المرسلین است به انجام رسانم و از شناعت جماعت حسود و شماتت مردم عنود محفوظ
باشم. همانا در کتاب رسول خدا صلی الله علیه و آله در سال دوم هجري از ولادت امام حسن علیهالسلام یاد کردیم وعده نهادیم که
در جاي خود بشرح خواهیم نگاشت خداوند جلیل این بنده ذلیل را زنده گذاشت تا کتاب خاتم انبیا و کتاب خلفا و کتاب اصحاب
[صفحه 119 ] رسول و کتاب امثله عرب و کتاب امیرالمؤمنین علیهالسلام و کتاب بتول عذرا فاطمهي زهرا سلام الله علیها به نهایت
شد و کتاب امام حسن علیهالسلام را نوبت بدایت رسید این هنگام وقت آمد که به وعده وفا کنم. و چون احادیثی که در ولادت
حسنین علیهماالسلام وارد شده و روایاتی که رسول خداي در فضیلت ایشان و محبت خود به ایشان مذکور ساخته هر دو آن را نور
واحد دانسته و توأمان آورده من بنده نیز روا نداشتم که در ذکر احوال حسنین هر حدیثی را لختی بنگارم و لختی بگذارم لاجرم
ذکر ولادت و فضیلت ایشان را با هم آوردم و توأم نگاشتم الا آن که هر حدیثی مخصوصا منسوب به سیدالشهدا علیهالسلام بود
دست باز داشتم تا انشاء الله در جاي خود بنگارم، اکنون بر سر داستان رویم.
ذکر ولادت امام حسن علیه السلام
صفحه 53 از 172
محدثین سنی و شیعی و مورخین عرب و عجم در ولادت امام حسن علیهالسلام بخلاف یکدیگر سخن کردهاند جماعتی سال زفاف
فاطمه علیهاالسلام را با امیرالمؤمنین علی علیهالسلام در سال او هجرت و میلاد حسن را در سال دوم دانستهاند و گروهی زفاف
فاطمه را در سال دوم و میلاد حسن را در سال سیم گفتهاند و نیز روایتی هست که در چهارم هجري متولد شده. آنچه من بنده از
این احادیث گوناگون اجتهاد کردهام و اختیار نمودهام اینست که رسول خدا صلی الله علیه و آله در روز دوشنبه دوازدهم شهر ربیع
الاول وارد مدینه طیبه شد و زفاف فاطمه با امیرالمؤمنین علیهماالسلام در ششم شهر ذیحجه سال اول هجرت بود و میلاد امام حسن
علیهالسلام در روز سه شنبه نیمهي شهر رمضان در سال دوم هجري بود و العلم عندالله. و قابله آن حضرت سلمی بنت عمیس بود
این که در بسیاري از کتب قابله آن حصرت را اسماء بنت عمیس نوشتهاند به نزدیک من استوار نیفتد زیرا که اسماء بنت عمیس
بعد از فتح خیبر در خدمت شوهرش جعفر طیار از حبشه به مدینه آمد و من بنده شرح ورود ایشان را به مدینه در کتاب رسول خدا
در یوم فتح خیبر بنگاشتم و [صفحه 120 ] نسب اسماء بنت عمیس و خواهرش سلمی و عشیرت ایشان را و شوهر هر یک از خواهران
را با اولاد و احفاد مرقوم داشتم تا معلوم باشد که در زفاف فاطمه علیهاالسلام اسماء بنت عمیس حاضر نبود بلکه خواهرش سلمی
حاضر شد. بالجمله سلمی امام حسن علیهالسلام را در قماطی زرد فام ملفوف داشت و فاطمه روي با علی آورد و عرض کرد این
مولود را نام بگذار فرمود من در تسمیه او بر رسول خدا پیشی نگیرم پس او را به حضرت رسول آوردند پیغمبر صلی الله علیه و آله
فرمود من جامه زرد را نهی فرمودهام پس او را در قماطی سفید پیچیدند آن وقت پیغمبر امام حسن را فراگرفت و در گوش راستش
اذان و در چپ اقامه گفت و زبان مبارك در دهانش گذاشت تا همی بمکید. در خبر است امام حسن مانند جد و پدر طاهر و مطهر
متولد شد و ناف بریده بود و در هنگام ولادت تسبیح و تهلیل همی گفت و قراءت قرآن فرمود بالجمله امیرالمؤمنین عرض کرد یا
رسول الله نام این مولود چه باشد پیغمبر فرمود من در نام او از خداوند پیشی نگیرم. فأوحی الله الی جبرئیل أنه قد ولد لمحمد ابن
فاهبط فاقرأه السلام و هنئه و قل له: ان علیا منک بمنزلۀ هارون من موسی فسمه باسم ابن هارون. یعنی خداوند تعالی جبرئیل را وحی
فرستاد که محمد را پسري متولد شد پس فرود شو و او را سلام برسان و تهنیت فرست و بگو علی ترا چنانست که هارون موسی را
پس این مولود را به نام پسر هارون بخوان [ 1] پس جبرئیل فرود شد و سلام خداوند [صفحه 121 ] را برسانید و پیغمبر را تهنیت
بگفت و پیام خداي را عرض داد رسول خدا فرمود نام پسر هارون چیست؟ عرض کرد شبر فرمود زبان من عربیست گفت او را
حسن نام کن لاجرم پیغمبر او را حسن نام نهاد و به ابو محمد مکنی ساخت و به روایتی ابوالقاسم کنیت داد و روز هفتم رسول خدا
از بهر او گوسفندي عقیقه نمود و این دعا قراءت فرمود: بسم الله عقیقۀ عن الحسن اللهم عظمها بعظمه و لحمها بلحمه و دمها بدمه و
شعرها بشعره، اللهم اجعلها وقاء لمحمد و آله. آنگاه فرمود: کلوا و أطمعوا و ابعثوا الی القابلۀ برجل. یعنی بخورید و اطعام کنید و
یک ران آن را بقابله فرستید. پس فرمود تا سر مبارکش را بستردند و موي سرش را با نقره به میزان بردند و صدقه دادند، دو گیسو
از فراز سر او بگذاشتند و گوش راست را در فرود و گوش چپ را از فراز سوراخ کردند. از ام الفضل زوجهي عباس بن عبدالمطلب
و قلت یا رسول الله رأیت فی المنام کأن عضوا من أعضائک » حدیث کردهاند که می گوید یک روز به خدمت رسول خدا آمدم
عرض کرد در خواب مرا چنان نمودار شد که عضوي از اعضاي مبارك تو در کنار منست « فی حجري قال تلد فاطمۀ غلاما فتکفلینه
فرمود همانا فاطمه پسري می آورد و کفالت خدمت او را تو خواهی کرد این ببود تا حضرت فاطمه امام حسن را آورد رسول خدا
[ او را به ام الفضل سپرد تا شیر دهد و آن حضرت شیر قثم بن عباس را بنوشید و با قثم برادر رضاعی گشت. [صفحه 122
در اثبات آن که فرزندان فاطمه علیها سلام فرزند رسول خداياند (صلی الله علیه و آله و سلم)
قال رسول الله صلی الله علیه و آله: کل بنی أم ینتمون الی عصبتهم الا ولد فاطمۀ فانی أنا أبوهم و عصبتهم. میفرماید فرزندان هر
مادري منسوباند به قبیله خود مگر فرزندان فاطمه زیرا که پدر ایشان منم و قبیله ایشان منم یحیی بن یعمر العامري می گوید که
صفحه 54 از 172
گفت اي یحیی تو آنی «؟ فقال یا یحیی انت الذي تزعم ان ولد علی من فاطمۀ ولد رسول الله » حجاج بن یوسف ثقفی مرا طلب کرد
که گمان می کنی که فرزندان علی از فاطمه فرزندان رسول خداياند، یحیی گفت اگر مرا ایمان سازي بشرح می گویم گفت ترا
امان دادم پس یحیی از قرآن مجید این آیه قراءت کرد: و وهبنا له اسحق و یعقوب کلا هدینا و نوحا هدینا من قبل و من ذریته داود
.[ و سلیمان و أیوب و یوسف و موسی و هارون و کذلک نجزي المحسنین و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس کل من الصالحین [ 9
یعنی بخشیدیم مر ابراهیم را اسحق و یعقوب و ایشان را هدایت فرمودیم و نوح را پیش از ابراهیم هدایت کردیم و همچنین از
فرزندان ابراهیم داود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را و این چنین جزا می دهیم نیکوکاران را. چون یحیی این آیت
را بنهایت برد گفت اي حجاج همانا عیسی کلمۀ الله و روح است که از عذراء بتول متولد شد و او را پدري نبود با این همه خداوند
تبارك و تعالی [صفحه 123 ] او را منسوب به ابراهیم خلیل می دارد و از فرزندان ابراهیم می شمارد پس چرا فرزندان فاطمه فرزندان
رسول خداي نباشند حجاج را جاي سخن نماند لاجرم روي با یحیی کرد و گفت هان اي یحیی ترا چه افتاده که بنشر این احادیث
می پردازي و از تذکرهي آن زبان باز نمی گیري؟ گفت از بهر آن که خداوند واجب کرده است بر صاحبان علم که مردم را از علم
قال الله تبارك و تعالی: و اذ أخذ الله میثاق الذین أوتوا الکتاب لتبیننه للناس ولا تکتمونه فنبذوه وراء » . خویش بهرهمند سازند
خلاصهي معنی آنست که خداوند عهد بستد از آنان که بر کتاب خداي دانا .«[ ظهورهم و اشتروا به ثمنا قلیلا فبئس ما یشترون [ 9
بودند تا احکام خداي را بر مردمان مکشوف سازند و پوشیده ندارند و ایشان این احکام را از پس پشت انداختند و در ازاي آن از
هواجس نفسانی به بهاي اندك رضا دادند چون سخن بدینجا آورد حجاج گفت سخن بصدق کردي دیگر باره بدین سخن برمگرد
و بنشر این حدیث و اشاعت این خبر مپرداز. و هم در خبر است که حجاج شبی کس بطلب عامر الشعبی فرستاد عامر بر جان خویش
بترسید پس برخاست و وضو بساخت و با اهل خویش وصیت کرد و بدرگاه حجاج آمد نطعی گسترده و شمشیري کشیده دید
بایستاد و بر حجاج سلام فرستاد و او جواب سلام باز داد و گفت بیمناك مباش که من امشب تا چاشتگاه فردا ترا امان دادم و او را
اذن جلوس داد تا بنشست آنگاه فرمان کرد تا مردي را حاضر کردند که در بند و زنجیر کشیده بودند او را نیز در پیش روي خود
جاي داد، این وقت حجاج روي با عامر کرد و گفت، این شیخ می گوید حسن و حسین پسران رسول خدایند اکنون باید از قرآن
[ مجید بر اثبات این معنی حجتی آرد و اگر نه بفرمایم تا سرش را از تن دور کنند عامر گفت نخستین فرمان کن تا این [صفحه 124
غل و بند از وي بر گیرند چه اگر حجت تمام کند او را مَعْفُو خواهی داشت و رها خواهی ساخت و اگر در اقامت برهان فرو ماند
این قید حدید و زنجیر گران شمشیر بران را حاجز نفاذ نشود. پس حجاج بفرمود تا بند او را فرو گذاشتند عامر نگریست که او سعید
بن جبیر است سخت غمنده گشت و در اندیشه رفت که این مرد چگونه از قرآن حجت تواند آورد پس حجاج با سعید بن جبیر
گفت اکنون بیار از قرآن تا چه داري سعید گفت لحظهي صابر باش حجاج زمانی سر فرو داشت پس دیگر باره روي با سعید کرد و
آن سخن را اعادت نمود سعید دیگر باره او را منتظر ساخت در کرت سیم گفت هان اي سعید حجت خود را از قرآن قراءت کن و
و وهبنا له اسحق و یعقوب کلا هدینا و » اگر نه سرت از تن برگیرم سعید گفت: أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم
آنگاه روي با حجاج « نوحا هدینا من قبل و من ذریته داود و سلیمان و أیوب و یوسف و موسی و هارون و کذلک نجزي المحسنین
کرد و گفت نیم دیگر را از این آیه قراءت کن؛ حجاج گفت: و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس کل من الصالحین. سعید گفت اي
حجاج عیسی در اینجا چه کند چرا عیسی را از جمله این جماعت به حساب گرفته؟ گفت از بهر آنکه عیسی نیز از ذریت ابراهیم
است سعید گفت از پس آن که خداوند عیسی را از فرزندان ابراهیم به شمار گیرد و حال آن که عیسی را پدري نبود و از ولادت
ابراهیم تا ولادت عیسی دو هزار و دویست و شصت و دو سال می گذرد آیا سزاوار نیست که حسن و حسین علیهماالسلام با قرب
زمان پسر پیغمبر باشند حجاج را مجال سخن به دست نماند پس فرمان کرد تا سعید را ده هزار دینار عطا آوردند و غلامان خود را
فرمود تا آن عطا را حمل کردند و در خدمت سعید تا خانه [صفحه 125 ] او برفتند و تسلیم دادند. عامر شعبی در بامداد با خود
صفحه 55 از 172
اندیشید که من گمان داشتم که از همه کس در فهم معانی قرآن داناترم اکنون دانستم که باید در نزد این شیخ حاضر شد و معانی
قرآن را به تعلیم فرا گرفت و در طلب سعید بیرون شد و او را در مسجد یافت یافت و نگران شد که آن دنانیر را در نزد خود نهاده و
هذا ببرکۀ الحسن و الحسین لئن کنا اغممنا واحدا » مردم در گرد او انبوه شدهاند و هر کس را ده دینار تصدق می کند و می گوید
یعنی این بذل و احسان در حق فقرا و مساکین به برکت حسن و حسین علیهماالسلام است اگر « لقد فرحنا الفا و ارضینا الله و رسوله
تنی را غمگین آوردیم هزار تن را شاد کردیم و خدا و رسول را راضی داشتیم. بالجمله سعید بن جبیر را حجاج امامت جماعت داد
و از پس آن قضاوت مکه داد لکن چون سعید حجاج را کافر می دانست بهر نوع که امکان یافتی جهاد او را واجب شمردي لاجرم
آنگاه که عبدالرحمن بن محمد بن اشعث بن قیس کندي بن عبدالملک بن مروان خروج کرد سعید به عبدالرحمن پیوست و چون
عبدالرحمن هزیمت شد سعید به مکه گریخت او را حاکم مکه بگرفت و به نزد حجاج فرستاد و حجاج او را شهید ساخت و ما شرح
شهادت او را در کتاب امیرالمؤمنین علیهالسلام در ذیل احوال تابعین مرقوم داشتیم. اکنون چنان صواب می نماید که ذکر نسب
عیسی علی نبینا و علیهالسلام را از جانب مادر ابراهیم خلیل علیهالسلام باز نمائیم همانا مریم علیهاالسلام دختر یوقیم است و او را
ادرکیم نیز گویند که به عربی عمرانش خوانند و عمران پسر متن بن ایلیعاذر بن ایلیود بن اکین بن زادوق بن عازور بن ایلیاقیم بن
ابیود بن زور بابل بن شلتائیل بن یوکاینا بن یوشیا بن آمون بن منسی بن حزقیا بن احاز بن یوثام بن عوزیا بن یورام من یهوشافاط بن
اسی بن ابیا بن رحبعام بن سلیمان بن داود علیهمالسلام است هو داود بن ایسا بن عوبید بن باعاز بن سالار بن نحسون بن عمیناداب
بن ارام بن حصرون بن فارص بن یهودا بن یعقوب علیهالسلام و یعقوب پسر اسحق است و اسحق [صفحه 126 ] پس ابراهیم خلیل
علیهالسلام است، سخت عجب می آید مرا که خداوند تبارك و تعالی بعد از چهل و یک پشت در مدت دو هزار و دویست و
شصت و دو سال عیسی را از جانب مادر فرزند ابراهیم خواند و دشمنان آل رسول حسن و حسین علیهماالسلام را پسران پیغمبر
نخوانند. و هم در خبر است که یک روز ابوجعفر علیهالسلام ابوالجارود را فرمود که مردمان در حق حسن و حسین علیهماالسلام چه
گویند عرض کرد که انکار می کنند که حسنین علیهماالسلام پسران رسول خدا باشند فرمود شما از بهر ایشان چه حجت دارید
از آن پس « و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس کل من الصالحین » : عرض کرد که بقرآن مجید حجت کنیم آنجا که خداوند فرماید
که عیسی در شمار فرزندان ابراهیم رود چگونه حسن و حسین علیهماالسلام پسران پیغمبر نباشند و همچنان به آیات قرآن برهان
همانا .«[ فقل تعالوا ندع أبنائنا و أبنائکم و نسائنا و نسائکم و أنفنسا و أنفسکم [ 9 » : آریم آنجا که خداوند با رسول خود فرماید
خداوند از ابنا پسران پیغمبر را خواسته است که حسن و حسین علیهماالسلام باشند فرمود ایشان چه گویند عرض کرد: گویند فرزند
دختر از صلب پدر دختر نیست قال ابوجعفر علیهالسلام والله یا اباالجارود لا عطینکها من کتاب الله آیۀ تسمی لصلب رسول الله لا
فرمود اي ابوالجارود ترا آیتی از کتاب خدا عطا می کنم که حسن و حسین را پسران صلبی رسول خدا نامیده باشد و « یردها الا کافر
قال حیث قال الله: حرمت علیکم أمهاتکم و » ؟ آن را رد نکند مگر کافري باشد ابوالجارود عرض کرد بابی انت و امی آن کدام است
صفحه 127 ] فرمود آنجا که خداوند می فرماید حرام ] .«[ بناتکم و أخواتکم - الی قوله - و حلائل أبنائکم الذین من أصلابکم [ 9
کرده شد بر شما مادرهاي شما و دخترهاي شما و خواهرهاي شما تا آنجا که می فرماید حرام کرد بر شما زنان پسران شما را آن
پسران که از صلب شما باشند آنگاه فرمود اي ابوالجارود آیا حلال است از براي رسول خدا نکاح زن حسن و حسین علیهماالسلام
اگر گویند روا باشد سوگند با خداي دروغ گفته باشند و اگر گویند حرام باشد سوگند با خداي حسن و حسین علیهماالسلام
فرزندان صلبی رسول خدایند زیرا که حرام نشده است بر رسول خدا جز زنان فرزندان صلبی او. همانا احتجاج موسی بن جعفر
علیهماالسلام را با هارون الرشید در جاي خود مرقوم خواهیم داشت لختی از آن حدیث را که برهان است بر اینکه فرزندان فاطمه
فرزندان رسول خداياند می نگاریم: چون هارون الرشید از مسئلتی چند بپرداخت سخن بدینجا آورد، گفت اي موسی چگونه جائز
داشتهاید که عامه و خاصه شما را به سوي رسول خدا منسوب دارند و فرزندان رسول خدا خوانند و حال آن که شما فرزندان علی
صفحه 56 از 172
باشید و مرد را با پدر نسبت کنند نه با مادر فاطمه مر شما را کأنه وعائی بود و پیغمبر از جانب مادر جد شما است، موسی علیهالسلام
لوان رسول الله نشر فخطب الیک کریمتک هل کنت تجیبه قال سبحان الله و لم لا اجیبه بل أفتخر علی العرب و العجم و » : فرمود
یعنی اگر رسول خداي زنده شود و دختر ترا خواستار شود او را با رسول خدا تزویج می کنی یا رضا نمی دهی « قریش بذلک
هارون گفت سبحان الله چگونه رضا نمی دهم بلکه بدین نسبت فخر می کنم بر عرب و عجم و قریش. موسی علیهالسلام فرمود
یعنی خواستار دختر من نمی شود تا خطبه کند و منهم دختر خود را با او تزویج نمی کنم هارون « لکنه لا یخطب الی و لا ازوجه »
گفت از بهر آن که من فرزند پیغمبرم و فرزند من محرم « فقال لأنه ولدنی و لم یلدك فقال احسنت یا موسی » گفت مانع چیست
است با پیغمبر، نتواند فرزند زادهي خود را نکاح کند و من نتوانم دختر خود را با پیغمبر تزویج کنم لکن تو فرزند پیغمبر [صفحه
128 ] نیستی و توانی دختر خود را به شرط زناشویی بسراي پیغمبر فرستی. هارون گفت آفرین بر تو باد اي موسی اکنون بگوي شما
چگونه خود را ذریت پیغمبر شمارید و حال آن که پیغمبر بلاعقب است چه عقب مخصوص پسر است و دختر را عقب نخوانند و
گفت ترا بحق « اسئلک بحق القرابۀ و القبر و من فیه الا اعفیتنی عن هذه المسئلۀ » شما فرزندان دخترید؛ موسی علیهالسلام فرمود
خویشاوندي و رحم و قبر و کسی که در قبر است سوگند می دهم که مرا از جواب این مسئله مَعْفُو داري هارون گفت دست
بازندارم باید حجت فرزندان علی را بدانم که چرا خود را فرزند پیغمبر دانند و تو اي موسی امروز سید و امام فرزندان علی می
باشی واجب می کند که آنچه از تو بپرسم اقامهي برهان از کتاب خداي کنی و شما اي فرزندان علی دعوي دارید که هیچ حرفی از
و بیان هیچ چیز « ما فرطنا فی الکتاب من شیء » قرآن فرود نشده الا آنکه تأویلش در نزد شماست و حجت می آورید بقول الله تعالی
را هم بیرون قرآن نمی شمارید و خود را از راي علما و قیاس ایشان مستغنی می دانید موسی فرمود اکنون اجازت کن تا جواب
گویم گفت بگوي. فقال أعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و من ذریته داود و سلیمان و أیوب و یوسف و موسی
و هارون و کذلک نجزي المحسنین و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس کل من الصالحین [ 9]. آنگاه با هارون فرمود پدر عیسی
کیست؟ گفت عیسی را پدري نیست فرمود همانا خداوند عیسی را در سلک فرزندان انبیا کشید از جانب مریم علیهاالسلام و ما
ذریت پیغمبر شمرده شدیم از جانب فاطمه علیهاالسلام که مادر ماست و از این به زیادت گویم؟ هارون گفت بگوي گفت: قال الله
فمن حاجک من بعد ما جائک من العلم فقل [صفحه 129 ] تعالوا ندع أبنائنا و أبنائکم و نسائنا و نسائکم و أنفسنا و أنفسکم » : تعلی
9]. و این معنی مکشوف است که رسول خداي جز علی بن ابیطالب و فاطمه و حسن و ] « ثم نبتهل فنجعل لعنۀ الله علی الکاذبین
حسین را در تحت کسا از براي مباهله جاي نداد و از ابنائنا حسن و حسین را که پسران پیغمبرند خواسته و از نسائنا فاطمه
علیهاالسلام را و از انفسنا علی ابن ابیطالب را زیرا که علی به جاي نفس پیغمبر است. ان العلماء قد أجمعوا علی أن جبرئیل قال یوم
أحد: یا محمد ان هذه لهی المواساة من علی، قال: لأنه منی و أنا منه فقال جبرئیل: و أنا منکما یا رسول الله، ثم قال: لا سیف الا
9]. فرمود همانا علما جمیعا متفقاند ] « فتی یذکرهم یقال له ابراهیم » ذوالفقار و لا فتی الا علی، فکان کما مدح الله به خلیله اذ یقول
که در روز احد جبرئیل علیهالسلام فرود شد و عرض کرد اي محمد اینست نهایت مواساة در جانبازي علی با تو فرمود از بهر آنست
لا سیف الا ذوالفقار و لا فتی » که علی از منست و من از علی باشم جبرئیل گفت یا رسول الله من نیز از شمایم آنگاه ندا در داد که
و خداوند مدح فرموده است خلیل خود را به لفظ فتی و من فخر می کنم به سخن جبرئیل که خود را از ما دانست و به ما « الا علی
پیوست. چون موسی علیهالسلام سخن بدینجا آورد هارون گفت احسنت اي موسی اکنون [صفحه 130 ] حوائج خویش را از من
بخواه فرمود اول حاجت من آنست که پسر عم خود را اجازت فرمائی تا به سوي حرم جدش مراجعت نماید و با اهل و عیال خود
روزگار برد گفت نگران باش انشاء الله باز مدینه خواهی گشت. و دیگر سخن امیرالمؤمنین علی علیهالسلام برهانست بر این که
حسن و حسین پسران رسول خدایند چنان که یک روز در ایام صفین حسن سرعت کرد از براي جنگ با لشکر معاویه. - قال
امیرالمؤمنین: أملکوا عنی هذا الغلام لا یهدنی فانی أنفس بهذین یعنی الحسن و الحسین عن الموت لئلا ینقطع بهما نسل رسول الله.
صفحه 57 از 172
خلاصه معنی چنانست که می فرماید حسن را بازدارید و مگذارید به سوي جنگ گرایان شود و ناچیز مکنید مرا چه من دریغ دارم
و بیمناکم که حسن و حسین کشته شوند و نسل رسول خداي منقطع گردد. ابن ابی الحدید گوید اگر گویند حسن و حسین پسران
جز حسن و حسین را نخواسته و خداوند عیسی را از ذریه ابراهیم « أبنائنا » پیغمبرند گویم هستند چه خداوند که در آیه مباهله فرماید
ما کان محمد ابا حد » شمرده و اهل لغت خلافی ندارند که فرزندان دختر از نسل پدر دخترند و اگر کس گوید که خداوند فرماید
9] یعنی نیست محمد پدر هیچ یک از مردان شما، در جواب گوئیم که محمد را پدر ابراهیم بن ماریه دانی یا ندانی؟ ] « من رجالکم
بهر چه پاسخ دهد جواب من در حق حسن و حسین علیهماالسلام همانست این آیه مبارك در حق زید بن حارثه وارد شد چه او را
به سنت جاهلیت فرزند رسول خداي می شمردند و خداوند در بطلان عقیدت ایشان این آیه مبارك را فرستاد که محمد پدر هیچ
یک از مردان شما نیست لکن نه آنست که پدر فرزندان خود حسن و حسین و ابراهیم نباشد. و دیگر در مفردات معجم طبرانی سند
بابن عباس می رساند و در أربعین مؤذن [صفحه 131 ] و تاریخ خطیب از جابر حدیث می کند - قال النبی صلی الله علیه و آله: ان
الله عزوجل جعل ذریۀ کل نبی من صلبه خاصۀ و جعل ذریتی من صلبی و من صلب علی ابن ابی طالب ان کل نبی أم ینتسبون الی
أبیهم الا أولاد فاطمۀ فانی أنا أبوهم. یعنی رسول خدا فرمود خداوند تبارك و تعالی فرزندان هر پیغمبري را از صلب او آورد و
فرزندان مرا از صلب من و از صلب علی بن ابیطالب آفرید همانا فرزند هر مادري را نسبت به سوي پدر دهند مگر اولاد فاطمه را
در حق زید بن حارثه است چنان که مرقوم شد. و « ما کان محمد ابا احد من رجالکم » زیرا که من پدر ایشانم. و اینکه خداي فرماید
نیز خداوند می فرماید محمد پدر رجال شما نیست همانا رجال مردان را گویند که به سال بلوغ رسیده باشند و حسن و حسین
علیهماالسلام بالاتفاق بالغ نبودند و از جمله رجال شمرده نمی شدند. و دیگر مسعودي سند بابن عباس می رساند که گفت از پدر
خود عباس بن عبدالمطلب شنیدم که فرمود در نزد رسول خدا بودم که ناگاه علی علیهالسلام درآمد چون چشم رسول خدا بر علی
فقلت: یا رسول الله انک لتصفر فی وجه هذا الغلام؟ فقال: یا عم والله أشد حبا له » - افتاد رنگ رخسار مبارکش دیگرگون گشت
منی، لم یکن نبی الا و ذریته الباقیۀ بعده من صلبه و ان ذریتی من صلب هذا انه اذا کان یوم القیمۀ دعی الناس بأسمائهم لا بأسماء
عباس می گوید گفتم یا رسول الله .« آبائهم سترا من الله علیهم الا هذا و شیعته فانهم یدعون بأسمائهم و أسماء آبائهم لصحۀ ولادتهم
هنگام دیدار این غلام چهرهات دیگرگون [صفحه 132 ] شد فرمود اي عم خداوند از من دوستر دارد او را، نیست پیغمبر مگر این که
فرزندان او از صلب او باقی مانند و فرزندان من از صلب علی خواهند به جاي ماند همانا در قیامت مردمان را به نام دعوت خواهند
کرد و نام پدر ایشان را مستور خواهند داشت چه خداوند به ستاریت خویش زنا زادگان را شناختهي مردم نخواهد خواست مگر
علی و شیعیان علی را که به نام ایشان و نام پدر ایشان طلب می کند زیرا که در شیعیان علی زنازاده یافت نشود.
ذکر شدت محبت